loading...
دبستان شهید یوسفی روستای معصوم آباد میربگ
محمد رشیدیان سیکه وندی بازدید : 239 سه شنبه 15 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

ساعت بزرگ
يادمان نمانده كز چه روزگار
از كدام روز هفته ، در كدام فصل
ساعت بزرگ
مانده بود يادگار
ليك همچو داستان دوش و دي
مانده يادمان كه ساعت بزرگ
در ميان باغ شهر پر غرور
بر سر ستوني آهنين نهاده بود
در تمام روز و شب
تيك و تاك او به گوش مي رسيد
صفحه ي مسدسش
رو به چارسو گشاده بود
با شكفته چهره اي
زير گونه گون نثار فصلها
ایستاده بود

گرچه گاهگاه
چهرش اندكي مكدر از غبار بود
ليكن از فرودتر مغاك شهر
وز فرازتر فراز
با همه كدورت غبار ، باز
از نگار و نقش روي او
آنچه بايد آشكار بود
با تمام زودها و ديرها ملول و قهر بود
ساعت بزرگ
ساعت يگانه اي كه راستگوي دهر بود
ساعتي كه طرفه تيك و تاك او
ضرب نبض شهر بود
دنگ دنگ زنگ او بلند
بازويش دراز
همچو بازوان ميتراي ديرباز
ديرباز دور ياز
تا فرودتر فرود
تا فراز تر فراز

سالهاي سال
گرم كار خويش بود
ما چه حرفها كه مي زديم
او چه قصه ها كه مي سرود:

 
ساعت بزرگ شهر ما
هان بگوي
كاروان لحظه ها
تا كجا رسيده است ؟
رهنورد خسته گام
با ديار آِشنا رسيده است ؟

تيك و تاك - تيك و تاك
هر كرانه جاودان دوان
رهنورد چيره گام ما
با سرود كاروان روان

ساعت بزرگ شهر ما
هان بگوي
در كجاست آفتاب
اينك ، اين دم ، اين زمان؟
در كجا طلوع ؟
در كجا غروب ؟
در كجا سحرگهان ؟


تاك و تيك - تيك و تاك
او بر آن بلند جاي
ايستاده تابناك
هر زمان بر اين زمين گرد گرد
مشرقي دگر كند پديد
آورد فروغ و فر پرشكوه
گسترد نوازش و نويد

 
يادمان نمانده كز چه روزگار
مانده بود يادگار
مانده يادمان ولي كه سالهاست
در ميان باغ پير شهر روسپي
ساعت بزرگ ما شكسته است
زين مسافران گمشده
در شبان قطبي مهيب
ديگر اينك ، اين زمان
كس نپرسد از كسي
در كجا غروب
در كجا سحرگهان

ساعت بزرگ همچون روایتی به آرامی آغاز می شود. شعر در بند نخست ریتمی کند و آرام دارد در بندهای میانی، گرم و پویاتر می شود و در بند آخر دوباره آرام و ساکن می شود. گویی رونده ای است که نخست به آرامی گام بر می دارد، سپس تندتر و آنگاه دوباره آرام. هم چون سکون وآرامشی که پیش و پس از هر تیک تاک عقربه ساعت می آید؛گویی تیک تاک ها محصور در میان سکون ها هستند، گرچه هر سکون خود محصور در میان دو تیک تاک است. تکرار واج ها واژه ها  وساخت ها که در شعر فضای تحرک و گذر را القا می کند در بند آخر به ناگاه آرام و ساکن می شود. این نه فقط از دقت در ساخت های زبانی حاصل می شود ، بلکه حس و مضمونی که شاعر در پی انتقال آن است سکون وخاموشی است؛ به عبارتی دقیق تر، کند شدن حرکت زمان مضمونی ست که ساخت زبانی شعر،فارغ از معنی جملات و واژگان به مخاطب منتقل می کند.

 شاعر در ایجاد چنین حس و تاثیری در مخاطب تاچه اندازه از ابزار زبانی به صورت آگاهانه سود می جوید؟ خواه با دقت در شعر بنگریم یا به به آن بیندیشم یا فقط درکی حسی از شعر داشته باشیم، مضمون و تاثیر شعر در ناخودآگاه مخاطب تاثیر می گذارد. گرچه شاعران در سرایش شعر به این ظرایف نمی اندیشند و در ایجاد چنین تاثیراتی از ساخت هایی زبانی آگاهانه بهره نمی گیرند و شعر در دنیایی که گاه خود شاعر نیز نمی داند کجاست صورت می بندد(شاملو: مصاحبه).

 در تحلیل شعر می توان  هرآنگونه که از آن استنباط می شود سخن راند، چرا که شعر آنگاه که منتشر می شود، دیگر به شاعر متعلق نیست (رولان بارت).

 تاثیر صرفاً زبانی شعر را  به دو گونه می توان بیان داشت؛ نخست این که شاعر، آگاهانه ساخت هایی زبانی را در نیل به این مقصود به کار می بندد، دیگر آنکه فضای ذهنی شاعر ناخود آگاه چنین ابزار و قالبی را بر می گزیند و اینگونه قالب ها در بردارنده ی چنین مضمونی هستند که ممکن  است شاعر به آن آگاه نباشد. این موارد می تواند به تنهایی یا توامان در یک شعر صادق باشد.

    در شب قطبی مهیب کسی از طلوع و غروب نمی پرسد، چرا؟ پاسخ  روشن است :حریفا رو چراغ باده  بفروز شب با روز یکسان است(اخوان). شب در قطب شش ماه به طول می انجامد، چنان طولانی که نیازی به شمردن ساعت و دقیقه و تیک وتاک نیست. اما شاعر و مردمان شهرش ساعتی دقیق، بلند، گرانقدر پر غرور و مهربان در خاطر دارند.!

  به راستی ساعت اخوان به چه چیزی اشاره دارد؟ پاسخ قطعاً زمان است و نه چیزی غیر از آن. انتخاب عنوان "ساعت بزرگ"  مضمون بنیادی شعر رانمایان می سازد. ساعت به گذر زمان و درک ما از زمان دلالت دارد. از آنجا که عنوان شعر نیز ساعت است مفهوم شعر نیز در مورد زمان یا( زمانه) خواهد بود. ساعت ابزار بشر در سنجش گذر زمان و درک آن است؟ همین "زمان" که در شعر با سرود كاروان روان است. زمان مفهومی نسبی و ساختگی است و درک آن خارج از زبان و در دنیای علم دشوار است. شاید تنها دستاورد بشر سنجیدن آن با حرکت فیزیکی اشیا باشد. از این رو زمان را با روز و سال و فصل ساعت و ثانیه و غیره  درک می کنیم، زمان حرکت فیزیکی نیست، همه ی این معیارها بر اساس حرکت زمین به دور خورشید است و این معیار حرکتی است. اما چون زبان ناگزیر از مفهوم سازی است مفهوم زمان در زبان برمبنای حرکت بیان می شود.در شعر "ساعت بزرگ" زمان همگام با با واژگان  روان و در گذر است :

تيك و تاك - تيك و تاك
هر كرانه جاودان دوان
رهنورد چيره گام ما
با سرود كاروان روان

تکرار واج ها، واژه ها، ساخت ها با ضرباهنگی پویا و متحرک، روان و جاری بودن و تکرار تیک تاک عقربه های ساعت  و گذر زمان  را القا می کند.

دنگ دنگ زنگ او بلند
بازويش دراز
همچو بازوان ميتراي ديرباز
ديرباز دور ياز
تا فرودتر فرود
تا فراز تر فراز

در این شعر مفهوم روان و جاری بودن زمان و نیز تکرار پذیری آن در تقسیم زمان به اجزای کوچکتر ی مانند فصل و هفته و ساعت و لحظه ها و مفهوم روان و در گذر بودن آن آن با ترکیباتی مانند(روان روان،دوان دوان،گرد گرد،فراز فروز،دیر دور) وجز آن  نشان داده شده است. این گونه کاربرد ساخت ها و واژگان در ضمیر آگاه و نا خودآگاه مخاطب تاثیر پویایی و تحرک زمان را القا می کند. همه چیز در گذر  و روان است:

 كاروان لحظه ها تا كجا رسيده است

 رهنورد خسته گام با ديار آِشنا رسيده است.

در بند آخر این ضرباهنگ به ناگاه کندتر می شود

يادمان نمانده كز چه روزگار
مانده بود يادگار
مانده يادمان ولي كه سالهاست
در ميان باغ پير شهر روسپي
ساعت بزرگ ما شكسته است
زين مسافران گمشده
در شبان قطبي مهيب
ديگر اينك ، اين زمان
كس نپرسد از كسي
در كجا غروب
در كجا سحرگهان

کندی حرکت و توقف زمان مفهومی ست که شاعر با در تقابل قرار دادن حرکت و پویایی در بند های قبلی شعر ، با کندی و سکون این حرکت، در بند آخر برجسته می سازد.

شعر با روایتی از زمان های دور آغاز می شود:افعال و ساختهای شعر نیز در زمان گذشته(ماضی بعید) تصریف شده اند.(مانده بود،نهاده بود،ایساده بود،گشاده بود) در بند آخر افعال در صیغه ی مضارع تصریف می شوند و به گونه ای با بندهای پیشین در تقابل قرار می گیرد.(شکسته است)

 شاعر با برجسته ساختن سکون و کندی بند آخر در تقابل با تکرار و حرکت بندهای پیشین و با اشاره ی مستقیم  به  شکسته شدن ساعت بر این مفهوم تاکید می کند که گذر زمان به صفرنزدیک شده است و متوقف شده است.

 به راستی چرا شاعر زمان را متوقف می بیند: با دقت دوباره در شعر می توان دریافت که در اشاره به زمان از واژهی سال استفاده نمی کند و فقط هفته و فصل را به کار می برد.گویی شاعر سال را می داند و فصل و هفته را گم کرده است  یعنی شاعر گذر زنان را درک می کند اما لحظه ها نمی گذرند. انسان در شرایط دشوار و ناگوار، آنگاه که ازوضع کنونی در رنج است و انتظار تغییر اوضاع را می کشد در نگاه او زمان به کندی می گذرد و هر اندازه  که تحمل اوضاع دردناکتر باشد گذز زمان نیزکندتر است.

کند همچون دشنه ای زنگاربسته، فرصت از بریدگیهای خونبار عصب می گذرد(شاملو)

 نهایت نامیدی و تلخکامی شاعر به هنگام سرایش شعر در سال 1337 بر او و دیگر آزاد اندیشان آن زمان حاکم است. در آن سال ها پس از آزادی شاعر از زندان، اوضاع اجتماعی وسیاسی همچنان بر او و دیگران تنگ و دشوار است :این تنگنا و خفقان در  دیگر اشعار او همچون "زمستان" و "فریاد" نیز نمود پیداکرده است.اینجاست که روشن می شود چرا شاعر واژه ی سال را به کار نمی گیرد زیرا سال مفهومی عام تر است که در بردارنده ی بار معنایی "دوران" نیز هست و در واژه هایی مانند خشکسالی و غیره به کار می رود.

سال بد

سال باد

سال شک

 سال اشک

سال درد

سال عزا

سال اشک پوری

سال خون مرتضا(شاملو)

آنگاه که انسان خشمگین است و نمی خواهد از خشمش کاسته شود، گذر زمان برای او به گونه ای دیگر متوقف می شود. ضربه ای که نظام استبدادی با کودتای 28 مرداد بر آزاد اندیشان وارد آورد تا سالها در اذهان آنان تازه بود و با گذشت بیش از نیم قرن هم چنان در اذهان میهن پرستان پابرجاست و در حافظه ی تاریخی مردم باقی مانده است. شاعر آنجا این نکته اشاره می کند که زمان شکسته شدن ساعت و توقف زمان یادمان مانده است.

مانده يادمان ولي كه سالهاست
در ميان باغ پير شهر روسپي
ساعت بزرگ ما شكسته است

 در حالیکه در بند اول شعر به صراحت می گوید بودن و ماندن ساعت یادمان نمانده است در بند آخر می گوید شکستن آن یادمان مانده است. بنابراین شکسته شدن ساعت دارای اهمیت است؛ یعنی آنجا که حادثه ای رخ داده است و زمان را متوقف کرده است در ذهن مانده است. در شرایطی که چنین حوادثی در یک جامعه رخ می دهد گویی زمان متوقف شده است هر اتفاقی در فضای سیاسی و اجتماعی را متاثر و مرتبط با آن می دانند. گویی مبدایی جدید برای زمان ساخته شده است.  آنگاه که تنها به آن حوادث می اندیشیم  سخت می توان باور کرد سال ها از آن روزها گذشته است. حال آن که اگر به موضوعی غیر از آن بیندیشیم گذر زمان پذیرفتنی تر است. ذهن و باور ما گذر زمان را نمی پذیرد چرا که همچنان دندان خشم به هم فشرده است. بنابراین ذهن ما گذر زمان را متوقف می کند.

وارتان سخن نگفت

سرافراز

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت(شاملو)

    اما در مفهومی دیگر ساعت در هیات زمان است. اما زمان در هیات چه چیزی؟

 ساعت يگانه اي كه راستگوي دهر بود

 به بندی از شعر "در آستانه" شاملو اشاره  می کنیم؛

اما داوری آن سوی در نشسته است بی ردای شوم قاضیان

ذاتش درایت وانصاف

 هیات اش زمان

و خاطره ات تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد.

"ساعت يگانه اي كه راستگوي دهر بود"

هم چنین می توان به پیرمرد قوز کرده در" بوف کور" هدایت اشاره کرد که در سراسر داستان وقتی راوی او را می بیند همه چیز را می داند.

من دست کردم در جیبم دو قران یک عباسی در آوردم، پیرمرد با خنده ی خشک چندش انگیزی گفت:

-هرگز،قابلی نداره من ترو می شناسم.خونت رو هم بلدم- همین بغل من یک کالسکه نعش کش دارم بیا ترو به خونت برسونم هان!(بوف کور ص 30).

در "بوف کور" هم  پیرمرد همه چیز را می داند حتی می داند در چمدان او جنازه ای هست و به او می گوید من کالسکه نعش کش دارم. زمان در شعر "در آستانه"  شاملو و " ساعت بزرگ" اخوان  و  پیرمر د در "بوف کور" به یک چیز اشاره دارند که می توان آن را مفهوم و معنایی نزدیک به "دهر" در اشعار خیام دانست.

جامی است که عقل آفرین می زندش

صد بوسه زمهر بر جبین  می زندش

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف

می سازد و باز بر زمین می زندش

 

زمان در هیات داور؟دهر؟ پاسخ به این پرسش از دیدگاه مذهبی شاید خدا باشد اما از دیدگاهی که نامی بر آن نیست و نمی دانیم  نامش را چه بگذاریم حقیقتی است که "حقیقت" است. حقیقت وجودی بشر و جستجوی پایان ناپذیرش در کشف آن، حقیقت وجود خویش و هستی. آنچه که در نهاد بشر، او را به جستجوی گزاره ی هستی و کشف و دانستن آن می کشاند. آنچه که همه را می داند و می بیند: همچون ساعت بزرگ شهر که دیر یاز و دور یاز است؛ ماه و سال و دور و نزدیک نمی شناسد، بلکه همه را می شناسد و می داند.

بازويش دراز
همچو بازوان ميتراي ديرباز
ديرباز دور ياز
تا فرودتر فرود
تا فراز تر فراز

یادمان نمانده است ساعت از کی آنجا بوده است، لیک می دانیم که  بوده  و می دانیم پرشکوه و برقرار بوده است.این داور در جایگاهی رفیع بر ستونی استوار ایستاده است داوری در هیات زمان(ساعت) ، تاریخ، یا هر چیز دیگری همیشه حقایق را روشن نموده است، ستمکاران را از اریکه ی قدرت به زیر کشانده است و داوری ها نموده است. اما در در این زمان برای شاعر چنین نیست: اکنون کسی نمی پرسد کجا غروب؟ کجا طلوع؟ کجا مرگ؟ کجا زندگی؟ کجا صبح ؟کجا امید؟

در بند اول شاعر با اشاره به اینکه یادمان نمانده است است از چه روزگاری ساعت بر جای مانده است به این موضوع اشاره می کند که ازل و ابد برای ما روشن نیست و در واقع مبدا زمان نا مشخص است اما هم چون داستان دوش و دی که نزدیکتر و قابل لمس تر است می دانیم که ساعت چگونه کار می کرده است و تا چه اندازه دقیق  بوده است این موضوع در بند آخر دوباره تکرار می شود که یادمان نمانده  است که از کی یادگار مانده است ولی یادمان مانده که از کی شکسته است و دیگر کسی به طلوع و غروب شادی و غم و مرگ و زندگی توجهی نمی کند و همه چیز و همه کس به محاقی طولانی و تاریک فرو رفته است. شکستن ساعت را در این شعر می توان متوقف شدن زمان در نظر گرفت. و معنایی که از شعر استنباط می شود تلخکامی و نامیدی از اوضاع کنونی است.

آیا مهدی اخوان ثالث در اشعارش هم چون لقبش امید دارد؟آیا در این شعر پس از شب مهیب قطبی روزی بلند و روشن در پیش است؟ دراشعار اخوان شعاع کمرنگی از نور امید دیده می شود. این شعاع، گرچه کمرنگ ولی واقعی ست نه واهی و خیالی. امیدی که از نهاد بشر سرچشمه می گیرد و همیشه همراه بشر و راهبر تمامی کوششها و برخاستن های اوست. گرچه در بند آخر شعر ساعت شکسته است و شب با روز یکسان گشته است، و روزی فرا خواهد رسید که ساعت نقشش را به درستی ایفا می کند:

هر زمان بر اين زمين گرد گرد
مشرقي دگر كند پديد
آورد فروغ و فر پرشكوه
گسترد نوازش و نويد
کاربرد صورت های حال استمراری "کند"،" آورد" و "گسترد" به جای صورت های  هم معنی آنها "می کند"  "می آورد" و "می گسترد" در عین حال که به تکرار پذیری این حوادث اشاره دارد رگه هایی از امید را در ذهن ایجاد می کند زیرا  نسبت به زوج های هم معنای آنها که با "می"  می آیند دلالت بیشتری بر مفهوم آینده دارد. هم چنین استفاده از فعل کمکی "خواهد" در کنار این افعال مقداری از مفهوم تکرار پذیری و روال گونه بودن آن خواهد کاست. به این ترتیب این ساخت هاهم بر تکرار پذیری و هم بر مفهوم امیدبخشی دلالت دارند.

با گردش زمین هر لحظه نقطه ای از کره خاکی غروبی در مغرب و طلوعی در مشرق ایجاد می شود. شاعر با اشاره به این موضوع و پدیدار شدن مشرقی نو به طلوع و امیدواری اشاره می کند و اندک امیدی می آفریند که زمین و زمانه  همیشه اینگونه بر وفق مراد خودکامگان نمی چرخد با هر طلوع امیدی هست و با پایان شب سیه استبداد، صبح سپیدآزادی، طالع خواهد شد.

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن

خورشید می از مشرق ساغر طلوع کرد

گر برگ عشق می طلبی ترک خواب کن(حافظ).

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
مدرسه شهید یوسفی روستای معصوم آباد میربگ ، نورآباد دلفان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • سایت ایران دیبا
  • غیرانتفاعی ابوذر
  • سامانه دانش آموزی سناد
  • سامانه نام نویسی آزمون ورودی مدارس استعدادهای درخشان
  • برابر پارسی واژگان
  • راهنمای نام نویسی آزمون ورودی مدارس استعدادهای درخشان
  • سکه ها
  • پارسی سره
  • پارسی انجمن
  • ورزش
  • دبیرستان شهید حیدر کاظمی روستای معصوم آباد میربگ
  • الگوهای تدریس
  • راهبردهای نوین آموزشی
  • منطقه چواری
  • آموزش زبان های باستانی و ریشه واژه های لکی
  • سامانه ثبت نام و اعلام نتایج استعدادهای درخشان
  • آپلود فایل
  • سیکه وند چواری
  • محمد رشیدیان سیکه وندی
  • صندوق ذخیره فرهنگیان
  • پایگاه خبر فرهنگیان
  • خبرگزاری فرهنگیان
  • امور اداری فرهنگیان
  • فرهنگستان زبان فارسی
  • مدرسه شهید یوسفی
  • مدرسه شهید حمید عدالتجو
  • فیسبوک مدرسه شهید یوسفی
  • دبستان شهید یوسفی روستای معصوم آباد میربگ
  • معرفی به گوگل
  • سیستم ثبت سایت در 150موتور جستجوگر
  • قالب وبلاگ
  • دبستان شهید وصالی روستای نبی وند چواری
  • دبستان شهید وصالی
  • دبستان شهید عدالتجو
  • دبستان شهید یوسفی
  • نقشه تمام روستاهای ایران
  • دبستان شهید اصغر وصالی روستای نبی وند
  • واژه یاب
  • یار دبستانی
  • مرجع اسناد حقوقی
  • ضمن خدمت فرهنگیان
  • فیش حقوقی فرهنگیان
  • لکستان
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • نظرسنجی
    کدام یک از معلمان زیر را بیشتر دوست دارید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 428
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 52
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 221
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 681
  • بازدید ماه : 1,756
  • بازدید سال : 9,177
  • بازدید کلی : 243,687
  • کدهای اختصاصی