سر در آورد ز کاری که بزرگان کردند
دل پریشان شد از آن مو که پریشان کردند
درد شد جمله از آن درد که درمان کردند
عاقبت فاش شد آن راز که پنهان کردند
فاش شد خورد و کلان جمله ذبیحند همه
همه مصلوب تجلای مسیحند همه
از بلندی دل گودال تماشایی بود
گوشه ای بود که صد پرده دل آرایی بود
قامتی بود که چون محشر غوغایی بود
چون تماشای حق آغاز تمنایی بود
دید زیر سم مرکب چو جمال رب را
مرکبش شوق شد و کرد رها زینب را