من از سرزمین کودکی ...
شاهزاده ای می آیم
که محبت و رنگ طلایی گندم زار را ...
خوب می فهمید
و در وصال دوست ...
آوای اهلی شدن را زمزمه می کرد
و طپش های انتظار را می سرود
من از دیار کودکی ...
شاهزاده ی سرزمین پنجره ها می آیم
که مهربانی دستانش ...
رهنمون قلب های ناآرام می گردید
و با گشودن پنجره ی عشق
سفر از اکنون ...
تا گندم زار طلایی فردا را ممکن می ساخت
من از سرزمین ...
شاهزاده ی کوچکی می آیم
که با دستانی کوچک ...
مهربانی های بزرگ را بشارت می داد
استاد جهانگیر ریاضی «پنجره ها»